اولین شکست عملیات
امروز صبح که پوشک جناب آریان رو در اوردم بعد از نیم ساعت بردمش دستشویی اما هرکاری کردم جیش نکرد.ولی وقتی اوردمش یرون و شلوارشو پوشیدم دو دقیقه هم نشد که دیدم بللللللللللله .... البته خدارو شکر روی یه قالیچه کوچک بود نه وسط هال که به سرعت اثرات جرمشو پاک کردم و بعدش هم دوباره بستمش. اینم اولین شکست ما در حین عملیات بود.حالا چندتا دیگه ازین شکستا باید بخوریم الله اعلم این آریانه در هربار تعویض امروز ماهی قرمز عید ما جان به جان آفرین تسلیم...
نویسنده :
مامان آریان
0:40
ماماش
امروز ترنم (خواهرزاده م ) تو بغلم بود.اریانم می خواست بیاد بغلم.گفتم صبر کن نی نی رو بدم به مامانش بعد تو بیا.باشه؟؟گفت: باته.(باشه) بعدشم صدا کردم مامانش مامانش بیا ترنم رو بگیر.اریان هم رفت و به خاله که جدیدا میگه آله می گفت: ماماش ماماش بدو. تا غروب هم خاله رو صدا میکرد: ماماش. چند روزی هم میشه یاد گرفته پدرجون رو صدا کنه و میگه: پ د دون. البته وقتی که بهش میگیم بگو پدرجون.ولی خودش که میخواد صداش کنه مثله سابق میگه: عباس غروب داشتم بهش ازگیل میدادم.وقتی روی درخت دید اشاره کرد و می گفت : پرته پرته(این کلمه رو به پرتقال میگه)اینقدر هم جالب میگه که کل فامیل تا می بیننش میگن آریان بگو پرتقال.فکر میکرد ازگیل هم پرتقال کوچولوئه. ...
روز مادر مبارک
خدایا هرکه هستم هرچه هستم به یک لحظه فدای مادرم کـــــــــن خـدایا بالاتر از بهشت هم داری..؟ برای زیر پای مــــــــادرم می خواهم روز زن و مادر به همه ی ...
نویسنده :
مامان آریان
0:35
چهلم
امروز چهلم زندایی بابا امید بود.غروب رفتیم سرمزار و شب هم خونشون شام دهی داشتن.یه ساعتی رو بنده به خاطر دل گل پسر تو کوچه قدم زدیم.هی می گفت این بر ، اون بر ،بالا ، پایین. تا باباش اومد و یه نفس راحت کشیدم. تو کوچه وسط خیابون نشست و به منم می گفت: مچین (بشین) بعدش با صدای بلند می گفت : جیییییییییییش ...
نویسنده :
مامان آریان
1:09
اریان بلای مامان
وروجکم این روزا به شدت بلا و ناقلا شده. وقتی صدام میزنه و میگه مامانی بدو و جوابشو نمیدم خودشو میندازه زمین و مثلا زمین خورده اینقدر صدام می کنه تا برم بوسش کنم و بیارمش. امروز داشت بی هوا راه میرفت سرش خورد به جایی.من حواسم بهش بود ولی نگاش نمی کردم.یه نگاه به من کرد وقتی دید من نگاش نمی کنم خودش یه بوس رو دستش گذاشت و بعد دستشو زد به پیشونیش. صبح وقتی می خواستم بهش دارو بدم فرار کرد و دستشو گذاشت رو چشاش.به نظر خودش قایم شد.رفتم پیشش ولی هرچی صداش میکردم ریز ریز می خندید و جواب نمیداد. موقع غذاخوردن هرچی که میخوره به من و باباش هم میده.مثلا اگه آب می خواد وقتی براش آب میریزم میگه بابایی.حتما باید برای باباش هم ...
نویسنده :
مامان آریان
0:37
بازم امید
دکتر برای مادرجون 30 جلسه پرتو درمانی مجدد نوشته . گفته تا ببینیم خدا چی می خواد.اولین جلسه ش هم از روز مادر شروع میشه.خدایا به حق تمام مادرها و زحماتی که می کشن دوباره ناامیدمون نکن. جواب آزمایش آریان رو هم بردم دکتر گفت یه مقدار عفونت داره.دارو داد تا یک هفته باید بخوره. چند تا عکس از وروجک: این کار هم سرگرمی جدید آریانه بلوزشو میده بالا و با شکمش ساز میزنه: این روزا که به شدت بی حوصله ام آریان هم تا جایی که میتونه اذیتم می کنه.لج می کنه و گریه های بیخ...
نویسنده :
مامان آریان
17:34
اریان تب دار
از دیشب ساعت 4 صبح آریانی تب داره اونم از نوع شدیدش. تمام امروز داشتم پاشویت میکردم.استامینوفن تاثیری روت نداره.حتی شیاف هم که میذارم شاید یه ساعت تبت رو کم می کنه اما قطع نمی کنه. امروز بعدازظهر رفتیم دکتر.آریان فقط تب و لرز شدید می کنه و علائم دیگه ای نداره.دکتر براش آزمایش نوشته. الهی برات بمیرم.فردا باز باید سوراخ سوراخت کنن تا ازت خون بگیرن. الانم به سختی خوابوندمش. :::مادرجون رفت دکتر گفت یه دوره جدید شیمی درمانی فشرده تر یا اینکه دستشو قطع کنن.چون علیرغم شیمی درمانی قبلی دوباره تومورش رشد کرده. خدایا کمی آرامش و صبوری..... دوستای گلم حالم خیلی بده.برامون دعا کنید. تا بعد :::بعدانوشت: د...
نویسنده :
مامان آریان
11:54
چرا
چرا امروزم مثه دیروز و فرداست این چه تقدیر سیاهیه خدایا بذار این سوالو از خودت بپرسم این تقاص چه گناهیه خدایا با توام آی روزگاری که گرفتی از دل ساده من دلخوشیاشو فکر کنم منو تو من بعد بی حسابیم آی زمونه بیا بی خیال ما شو ...
نویسنده :
مامان آریان
11:52
آریان و پشه و هاپو
در طول دو سه شب گذشته چیزی از صورت و دست و پای پسرم نمونده چون جناب پشه همه صورت پسرم رو گل کاری کرده. اخه قربونش بشم خیلی حساسه .هرجایی رو که پشه میزنه فوری ورم می کنه.فردا از صحنه جرم پشه عکس میگیرم و براتون میذارم. میگم آریان صورتت چی شده؟ آریان میگه: پته امروز آریان رفت تو حیاط و سراغ شیر آبو خودشو حسابی خیس کرد.وقتی می خواستم لباسشو عوض کنه مثله همیشه فرار میکرد و نمیذاشت که یهو صدای سگ اومد. منم گفتم نه هاپو نیا آریانو نخور.اریان خودش میاد لباس می پوشه.نه هاپو برو.هاپو نیا.اریان هم تندی اومد لباسشو عوض کردم.و هی می گفت هاپو نیا نیا. منم کلی دعا به جون خود سگ و امواتش کردم که کار منو راه انداخت. ...
نویسنده :
مامان آریان
23:19